دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
چهار شنبه 15 فروردين 1403برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : Rozhin

امشب آخرین شبی میشه که تو خونه ای کە توش بزرگ شدم و خاطرات 21سال گذشته زندگیم گذروندم ،اینجا رو ترک میکنم با تموم خڵطرههاش دلم واسه اتاق خوابم بیشتر از همە چی تنگ میشه پنجە اتاقم میز تحریرم کە ۆقتی مامانم اذیت میکردم زیر اون میز خودم قایم میکردم پنجرە اتاق طبقه سه کە منظرەش از بهترین های من بود اون کوە برفی دلم شدیدا براش تنگ میشه ،روزایه سخت ،شب های کە نخوابیدم ،گریه خندەعروسی مراسم حج مادر و پدرم تشنج های ساسان من و اتاقم و اون زندگی ،هر گوشه این خونه یه خاطرەای دارە کە وصف نشدنی و اما حیات بخش زندگیه.

خونە عزیزمون ،دوست داشتم مرسی  ک واسه 21سال واسم خاطره ساختی من با زفتن ازاینجا صفحە جدیدی از زندگیم باز میکنم اون بیماری احتمالا جور دیگە ای خودشو نشون بدە ،خوردن دارو هام رو دۆبارە شروع میکنم و روان درمانی رو هم همینطور .

سه شنبه 14 فروردين 1403برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : Rozhin

امروز سە شنبه بود داریم اسباب های خونە رو تخلیه میکنیم کل روز مشغول کار کردن و جمع کردن وسایل بودم خیلی خستە شدم  بنز تو طول روز فکر های زیادی سراغم اومدن از قبوی اشد، ازدواج ،درسام کەازشون فاصله گرفتم ،از اکس،از سلام کە میخواد کاسبی جدید زیر خونە ما را بندازە و من اذیت میشم چون نزدیک منە از همە چی .

میدونم هنوز اتفاقی نیفتادە اما من متوجە شدم کە فاجعه پنداری میکنم و از خیلی چیزا میترسم که هنوزاتفاق نیفتادە امشب عملکردم بهتر بود امرووز زیاد حرص نخوردم و چون سرم شلوغ تمیزکاری بود زیاد کنترل افکارم سخت نبود ،

فردا بڕنامە دارم کە  همین فرمون برم و با فکرای منفی و واقعی کە اذیتم میکنند مقابله کنم برم بخوابم کە خستم فردا شب تعریف میکنم 

دو شنبه 13 فروردين 1403برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : Rozhin

امروز خیلی عصبی بودم هنوز نتونسته بودم حرفای دیشبو فراموش کنم و خیلی جاها فحش دادم بە اطرافیانم واقعا نمیخوام کە اینطوری باشم نمیتونم چطور من مطمئنم با فحش دادن و دعوا نمیشه در فکر تغییرم خب امروز درس خوندم یک ساعتی خیلی حس خوبی بۆد .

با مادرم حرف میزنم بهش میگم من دارم درس میخونم ارامش باید باشه این همه سال زحمت کشیدم میدونم تو هم دوست داری کە من از؟نا قبول شم راجب به ازدواج هم بگم کە من با آدم درست خودم اوکیم کسی کە با کار کردن و درس خوندن من اوکی باشه کسی کە مثل خودم اهل درس باشه کسی کە عقیدەش شبیه خودم باشه ،من بااون شخص ازدواج میکنم نە شما پس باید به هم بخوریم منم چند ماهی باهاش حرف میزنم من نمیگم با یه آدم بد سیکاری تتوی کە رفیق بازە ازدواج میکنم من هم خودم تا حدی میدونم چی درستە و چی غلط و صلاح خودم ۆ شما را در نظر میکیرم 

اینا رو حدودا به مادرم میگم و تو جمع دیگه راجع به ازدواجم بحث نمیکنم بهش میگم درمورد ازدۆاج من نمیخوام تو جمع فاروق ۆ غزیبه حرف بزنەیک مثه فاروق مسخرمون کنە اصلا این مسئله منە چرا اون تو کار خونوادە ما فضولی کنە من و تو عصبی بشیم غریبه ها به ما بخندن 

نمیخوام کە زندگیم مثه هاوژین بشه کە تو جمع راجب به سختی های زندگیمبحث کنم چون ارزش خودم کم میکنم 

باید با سیاست حزف بزنم نباید از کلمه حق من زیاد استفادە بکنم چون اونها کلا مخالفشن و جبهە میگیرن بجاش از واژە صلاح خونوادمونومیدونم تو صلاح منو میخوای منم همچین چیزایی اونو خلع سلاح میکنم 

آرامش به خودت برگردون من دارم از بیان چیزهایی کە لنزمه فرار میکنم من منتظر موندم کە مادرم بیاد و اینا رو بگە ولی اون نمیاد چون اون یهمریض بجاش خودم صلاح خودم میدونم و سعی میکنم هر روز خودمو تغییر بدم از هر نظر من باید ادم بهتری بشم . 

دو شنبه 13 فروردين 1403برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : Rozhin

امروز خیلی عصبی بودم هنوز نتونسته بودم حرفای دیشبو فراموش کنم و خیلی جاها فحش دادم بە اطرافیانم واقعا نمیخوام کە اینطوری باشم نمیتونم چطور من مطمئنم با فحش دادن و دعوا نمیشه در فکر تغییرم خب امروز درس خوندم یک ساعتی خیلی حس خوبی بۆد .

با مادرم حرف میزنم بهش میگم من دارم درس میخونم ارامش باید باشه این همه سال زحمت کشیدم میدونم تو هم دوست داری کە من از؟نا قبول شم راجب به ازدواج هم بگم کە من با آدم درست خودم اوکیم کسی کە با کار کردن و درس خوندن من اوکی باشه کسی کە مثل خودم اهل درس باشه کسی کە عقیدەش شبیه خودم باشه ،من بااون شخص ازدواج میکنم نە شما پس باید به هم بخوریم منم چند ماهی باهاش حرف میزنم من نمیگم با یه آدم بد سیکاری تتوی کە رفیق بازە ازدواج میکنم من هم خودم تا حدی میدونم چی درستە و چی غلط و صلاح خودم ۆ شما را در نظر میکیرم 

اینا رو حدودا به مادرم میگم و تو جمع دیگه راجع به ازدواجم بحث نمیکنم بهش میگم درمورد ازدۆاج من نمیخوام تو جمع فاروق ۆ غزیبه حرف بزنەیک مثه فاروق مسخرمون کنە اصلا این مسئله منە چرا اون تو کار خونوادە ما فضولی کنە من و تو عصبی بشیم غریبه ها به ما بخندن 

نمیخوام کە زندگیم مثه هاوژین بشه کە تو جمع راجب به سختی های زندگیمبحث کنم چون ارزش خودم کم میکنم 

باید با سیاست حزف بزنم نباید از کلمه حق من زیاد استفادە بکنم چون اونها کلا مخالفشن و جبهە میگیرن بجاش از واژە صلاح خونوادمونومیدونم تو صلاح منو میخوای منم همچین چیزایی اونو خلع سلاح میکنم 

آرامش به خودت برگردون من دارم از بیان چیزهایی کە لنزمه فرار میکنم من منتظر موندم کە مادرم بیاد و اینا رو بگە ولی اون نمیاد چون اون یهمریض بجاش خودم صلاح خودم میدونم و سعی میکنم هر روز خودمو تغییر بدم از هر نظر من باید ادم بهتری بشم . 

یک شنبه 12 فروردين 1403برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : Rozhin

سلام نازنین من اینجام از تریبون شهر کوچکی با هوای بهاری 9درجه سانتی گراد ستارە های زیبا طبق معمول در آسمان زیبایشان را به رخ میکشند ومن در شبی مهتابی اینجام .

 

چطور میتونم به خودم کمک کنم ؟چطورمیتونم روژین بابزن با اعەمادە بە نفسی باشم کە آدم قوی از نظر شخصیته کسی کە سخت میشکنە و اگە بشکنە دوبارە شروع میکنە کسی کە برای چیزی کە یحواد میجنگە

دارم بە وکالت و سردفتری فکر میکنم ،چرا من فکرمیکنم من شخص مناسبش نیستم؟ چون فکر میکنم من اون اندازە باهوش نیستم کە بتونم مباحث تجزیه ، تحلیل کنم ،چرا باز اینگونە می اندیشم؟ چون درگذشتە دیدیم کە نتوانستم و کلا من ادمی نیستم کە شخصیتم بتونە و بخواد بر روی یک مسئله تمرکز کنە ؟ آیا واقعیت اینە?

 

یک شنبه 12 فروردين 1403برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : Rozhin

بعد از حدودا دو سال برگشتم ،نازنین پست های قبلی کە خوندم دیدم کە چقدر وضع زندگیم تو این مدتی کە نبودم تغییر کردە اون وقت ها نگرای من شاید فقط سلامتیم بود ولی الان شرایط جوریه کە دارن از خونە بیرونم میکنند نگرانی های اونموقع با الان اصلا قابل مقایسە نیست  و چقد دلم تنگ اون وقت ها شدە .

نازنین تو اون زمانی کە نبودم انگار یکی اینجا منتظر نوشته هام بودە دیگە بابالنگ درازم نیست که حتی برام کامنت بزارە 

میخوام بگم تو این مدت کە نبودم وارد رابطه شدم اشتباهاتی رو تجربه کردم دوستام از دست دادم کە بهشون اعتماد داشتم نازنین دوستم با  پسری کە دوسش داشتم بهم خیانت کرد و این سخت باورنکردنی بودمیتونم راجع بە این موضوع ساعت ها بحث کنم که چطور شکست خوردم و چطور خودمو باختم و عزت نفسم هنوز به دست نیاوردم

نازنین واسه ارشد خوندم و اون چند ماە بی شک زیباترین ماەهای زندگیم بود و سخت ترینش ،دلم برای روزای کە صبح زۆد از خواب بیدار میشدم و درس میخوندم تنگ شدە وقتی هیشکی بهم باور نڕاشت من ب خودم اعتماد داشتم ،این مدت از درسام دور شدم و اون اعتما دیگە تو خودمنمی بینم برای ادامە دادن از خودم میپرسم چرا؟چون نمیخوام بە خودم باور داشتە باشم چون بە خودم ایمان ندارم و مدام بهانە تراشی میکنم کە مادرم بهم میگە هی ازدواج کن نمیزارە برم بیرون به حجابم گیر میدە این واقعیتە این واقعیتی کە من درش زندگی میکنم سختە ولی نە بە اجدازەای کە نتونم تحملش کنم من باید دست از گریەزاری بردارم من باید دست از قربانی جلوە دادن خودم بردارم هیشکی قرار نیست دلش بای تو بسوزە و تو نیازی به دلسوزی کسی نداری .

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content